۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

با اجازه ی عشق ......

 گفت : وکیلم ؟
آرام گفتم : آدم زنده که وکیل وصی نمی خواهد.
گفتند : عروس رفته گل بچینه .
گفتم : چرا دروغ، من که اینجا نشسته ام . 
گفت : وکیلم ؟
گفتم : یک بار گفتم که آدم زنده وکیل و وصی نمی خواهد. 
گفتند : عروس رفته گلاب بیاره . 
گفتم : چرا دروغ ، شالوده ی زندگی را که نباید با دروغ بنیان نهاد. 
گفت : برای بار سوم می پرسم ، وکیلم ؟
گفتند : زیر لفظی بدهید و دادند. 
گفتم : هم زنده ام وهم غیرقابل خرید. نه به کسی وکالت می دهم و نه باج می گیرم.
با اجازه ی عشق و بزرگتری محبت و مهر ، بعله .....
عاقد اخم هایش درهم رفت از این عروس زنده ی پررو و بزرگترها لب هایشان را ورچیدند از جسارت اجازه از عشق و عاطفه و مهر. 
یکی از میان جمع پرسید : دخترم ، غریبی ؟؟؟؟
و من هنوز بعد از هیجده سال ، امروز در آستانه ی نوزدهمین سالگرد ازدواجم ، عاشق عشقم وغریبم در این هیاهوی دروغ و وکالت.

۵ نظر:

بنفشه گفت...

تبریک میگم. ان شالله که سالیان سال همینطور عاشق بمونید

Unknown گفت...

جه عااااااالی. مبارک باشه.

Unknown گفت...

این قشنگترین نوع بله گفتن به یه عشق پایداره.پاینده باشید در کنار هم

جيم انور گفت...

خوش به سعادت این عشق و مهر و محبت که چنین عروس خوش سر و زبانی زنده اش می دارد.
امیدوارم هر روز عمیق تر و بالنده تر از روز پیش باشد.
مبارک .

لی گفت...

سلام . نوشته ی خیلی خوبی بود .
ممنون