دلم می خواست : دست مرگ را، از دامن امید ما ،کوتاه می کردند!
در این دنیای بی آغاز و بی پایان،
در این صحرا ،که جز گرد و غبار از ما نمی ماند.
خدا، زین تلخ کامی های نا هنگام بس می کرد!
نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد!
نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد،
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد،
همین ده روز هستی را امان می داد!
دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد!
*****
دلم می خواست، سقف معبد هستی فرو می ریخت،
پلیدی ها وزشتی ها به زیر خاک می ماندند،
بهاری جاودان آغوش وا می کرد.
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید.
به روی آسمان آبی آرام،
پرستو های مهر و دوستی پرواز می کردند.
به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می کرد...
****
مگو:"این آرزو خام است"
مگو : " روح بشر همواره سرگردان و نا کام است "
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد،
وگر این آسمان در هم نمی ریزد،
بیا تا ما " فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم "
به شادی " گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم"
"فریدون مشیری "
در این دنیای بی آغاز و بی پایان،
در این صحرا ،که جز گرد و غبار از ما نمی ماند.
خدا، زین تلخ کامی های نا هنگام بس می کرد!
نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد!
نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد،
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد،
همین ده روز هستی را امان می داد!
دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد!
*****
دلم می خواست، سقف معبد هستی فرو می ریخت،
پلیدی ها وزشتی ها به زیر خاک می ماندند،
بهاری جاودان آغوش وا می کرد.
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید.
به روی آسمان آبی آرام،
پرستو های مهر و دوستی پرواز می کردند.
به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می کرد...
****
مگو:"این آرزو خام است"
مگو : " روح بشر همواره سرگردان و نا کام است "
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد،
وگر این آسمان در هم نمی ریزد،
بیا تا ما " فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم "
به شادی " گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم"
"فریدون مشیری "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر