۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

بهشت عشق می خندید..............به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می کرد....

دلم می خواست : دست مرگ را، از دامن امید ما ،کوتاه می کردند!

در این دنیای بی آغاز و بی پایان،

در این صحرا ،که جز گرد و غبار از ما نمی ماند.

خدا، زین تلخ کامی های نا هنگام بس می کرد!

نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد!

نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد،

نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد،

همین ده روز هستی را امان می داد!

دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد!

*****

دلم می خواست، سقف معبد هستی فرو می ریخت،

پلیدی ها وزشتی ها به زیر خاک می ماندند،

بهاری جاودان آغوش وا می کرد.

جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد!

بهشت عشق می خندید.

به روی آسمان آبی آرام،

پرستو های مهر و دوستی پرواز می کردند.

به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می کرد...

****

مگو:"این آرزو خام است"

مگو : " روح بشر همواره سرگردان و نا کام است "

اگر این کهکشان از هم نمی پاشد،

وگر این آسمان در هم نمی ریزد،

بیا تا ما " فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم "

به شادی " گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم"

                                                              "فریدون مشیری "

هیچ نظری موجود نیست: