می گوید : سر کلاس ریاضی یکی از بچه ها مشغول جویدن آدامس بود. معلم ریاضی مان که خیلی هم آدم سخت گیر و اخمویی است با عصبانیت گفت : برو بیرون از کلاس ، و تا آدامست را دور نینداختی ، برنگرد.
پسرک تازه برگشته بوده ، که یکی دیگر از بچه ها شروع به جویدن آدامس می کند . دوباره معلم او را بیرون می فرستد و این کار چند بار بین بچه ها تکرار می شود . ظاهرا بچه ها با هم تبانی کرده بوده اند تا حال معلم را بگیرند.
کار به جایی می رسد که معلم نازنین با عصبانیت می گوید : اصلا همه ی شما را باید از کلاس بیرون کنم . زودباشید همه بروید مقابل دفترمدرسه . تا بیایم وتکلیفتان را پیش آقای مدیر روشن کنم .
در حالی که یک سری از بچه های مثبت کلاس با ترس و لرزو تردید و نگرانی از عاقبت کار، نیم خیز می شوند تا به سمت در کلاس بروند ، یکی از بچه شیطون های کلاس با صدای بلند می گوید : آقا ، این کار هیچ اثری ندارد . بهتر است شما به جای تنبیه ما ، با سران فتنه برخورد کنید که ته کلاس نشسته اند و میان بچه ها آدامس پخش می کنند.
صدای شلیک خنده ، نه تنها ترس بچه مثبت های نگران از محاکمه در دفتر را می ریزد ، که غنچه ی لبهای معلم را هم به خنده می گشاید . شکر خدا صلح برقرار می گردد و هیچ کس هم محاکمه نمی شود.
کاش همیشه به همین راحتی می شد لبخند به لب های آدم های اخمو وخشن نشاند و دلشان را به دست آورد . ای کاش .....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر