پریشب ، توی اون هیاهوی برف که چشم چشم را نمی دید و خیابان لیز بازار بود و لاک پشت ها روی ماشین ها را کم کرده بودند در تردد و دربزرگراه ها از سفیدی چیزی به چشم نمی خورد جز سفیدی و لابد ماموران راهنمایی و رانندگی سر چهارراه ها هم در گوشه ی امنی پناه گرفته بودند که سرو کله شان هیج جا پیدا نبود.
ایستاده بود با جثه ای ریز و صورت مهربان کویری ونگاهی جدی سر تقاطع نیایش ، سردار و هی دستانش را چپ و راست می کرد برای هدایت ماشین ها . البته که در آن برف و سرما ، راننده ها کمتر می دیدندش و هر که به فکر خویش بود تا لابد زودتر به کاشانه اش برسد و زیر سقف خانه اش لم دهد روی مبل و از پشت شیشه های بخار گرفته ، به تماشا بنشیند و لذت ببرد از زیبایی برف با طعم نسکافه یا هات شکلات .
می گویم : چون فکر می کند مامور وظیفه است این قدر وظیفه شناس شده یا چون وظیفه شناس بوده مامور وظیفه شده است ؟
می گوید : هر چه که باشد ، آن قدر مسئول است که فکر می کند اگر دستهایش را در این یخبندان چپ و راست نکند ، لابد چرخ مملکت نخواهد چرخید ،غافل از اینکه اتفاقا ، وقتی در این مملکت چپ و راستی در کار نبوده ، چرخ مملکت بهتر چرخیده .
۴ نظر:
وظيفه شناسي هم در كشور ما دارد يك امر ناياب و باستاني مي شود مثل وجدان - همنوع دوستي - ...
خوشمان آمد خفن!!!
یعنی همه آن چپ و راست شدن ها از سر وظیفه بوده؟
ولی مطمئن باش آن پلیس وظیفه اش برای مهم بوده نه وظیفه بودنش
*
ممنون از دلگرمی های همیشگیت و ... و خیلی چیزهای دیگه
این عکس کجاست؟؟؟ تو مملکت ما زنگانم اینهمه برف اومده.راستی نگران الهام نباش به علت امتحانات پایان ترم ما دو خواهر هر دو در قرنطینه به سر می بریم! جدا از هم!
ارسال یک نظر