بعضی اشیا گنجینه اند وبا ارزش . بی قدر و قیمت . گرانقدرند و نه گران بها . که بر آن ها نمی توان بهایی تعیین کرد در حد لیاقت . این اشیا نه در ظرف مکان می گنجند و نه درگستره ی زمان . نه به دلخواه کسی خوار می شوند و نه به تمنای کسی عزیز . این اشیا در ذات خود بی بدیلند و در وجودشان ارزشمند . این ها اصل اصلند، چون منشور کوروش ، مونالیزای داوینچی . اهرام ثلاثه مصر. خرابه های تخت جمشید. آرامگاه پاسارگاد.
مهم نیست در موزه ای در آن سوی جهان باشند یا به امانت بیایند و بنشینند در کنجی به انتظار چشمان حریص سوداگران . مهم نیست ده ها کپی از آنها جعل شده باشد و جاعلین بازداشت ، یا یکی باشند به گرمای لبخند ژوکوند گسترده درپهنه ی گیتی . مهم نیست آرامگاه ابدی فراعنه باشند یا عظمت پنهان یک معماری بی نظیر . مهم نیست به آنها به چشم یک خرابه نگاه شود یا نماد تمدن هزاران ساله ی بشریت و سمبل کهنسال مدنیت . مهم نیست به بی تدبیری عده ای زیر آب روند یا به جاودانگی قومی ، روی آب بمانند برای همیشه ی تاریخ . مهم این است که هستند و وجودشان هستی است.مهم این است که ذاتشان بودن است و بودنشان ذات.
بعضی آدم ها هم ، این چنین اند .قدر و قیمت ندارند . نمی شود برایشان ارزشی تعیین کرد . بعضی آدم ها خود ِ ارزشند و قدر و قیمت . بعضی آدم ها اصل اصلند بی هیچ نیازی به تکذیب یا تائید .
حعفر پناهی یکی از این آدم هاست . آدمی که بزرگ است . انسان است . مرد است . نازنین است .
آدمی که در زمان و مکان نمی گنجد. مهم نیست که سبز است یا سرخ نیست ، مهم این است که آبی است به رنگ عشق .
و اوج است به سان بادبادک های سفید صلح . و بی پیرایه و گوشه است به مانند دایره ی گرد زندگی . و قیمتی است همانند طلای سرخ . جعفر پناهی یکی از همین گنجینه هاست که نه می شود برایش ارزش تعیین کرد و نه می توان از ارزشش کاست . حتی اگر آدمیان کوچک ِ بزرگ نما ، هزار بار هم بخواهند کوچکش کنند .جعفر پناهی مرد وارسته و آرسته ای است که فقط یک نام دارد. انسان .
عصر پنج شنبه مراسم بزرگداشتی برای احمدرضا احمدی برگزار شد در خانه ی هنرمندان (+)، که همه بودند و خودش نبود. کسالت داشت . بیمار بود. اما بزرگش داشتند بزرگان بزرگی چون مسعود کیمیایی، داود رشیدی، شهرام ناظری و جعفر پناهی .
وجالب تر این بود که همه در کمال احترام مانده بودند چگونه پوشش دهند بزرگداشتی را که بزرگانش از نگاه بزرگ نماها، کوچک شمرده می شدند یا اصلا قرار بود شمرده نشوند.
مردم بی پیشینه آن سوی آب ها چقدر باید افسوس تاریخی را بخورند که بزرگی نداشته که پاس داشته شود و ناگزیر از چوب بزرگ تراشیده برای بزرگداشت به بهانه های واهی و مردم تاریخی شرق چقدر باید بیشتر افسوس بخورند برای بزرگانی که آن قدر بزرگند که چشم هایی از دیدنشان کور می شوند و نگاه هایی از نگاهشان تاریک .
افسوس بر زمانه ای که باید پرده کشید بر بزرگی بزرگانش تا کسی به بزرگی نبیند آن ها را ، تا مبادا تیری رها شود از غیب و دامن شان چاک کند بی تدبیر .افسوس ....
۱ نظر:
مهم اينست كه بزرگي داشته باشيم، بگذار كوته انديشان كوچكشان كننددر خيال خود.بزرگانمان خسته نخواهند شد
ارسال یک نظر